به یاد چشمانی که چگونه نگاهش را از من برید و رفت انقدر اشک میریزم
که زمین جاری از جوی اشک شود اشک هایی که هر قطره اش با هزاران ارزو بر
زمین میریزد و انقدر اشک میریزم تا سنگ هم در ماتم من اشک بریزد
نگاه کن به اسمان که در ماتم اشک و سنگ هم اشک میریزد تا به همه ی
عالم بگوید اشک میریزم تا سرزمین وداع اتش نگیرد
روزی که برای اولی بار نگاهم به نگاهت افتاد را بیاد می اوری
یادت هست که چگونه تمام زندگییم را در چشمان سیاهت دیدم و ان روز
بود با هزاران ارزو به تو دل بستم و عاشقت شدم حال ببین که چگونه
در تاریکی شب گریان به اسمان نگاه میکنم تا شاید روزی برگردی
اما میدانم که دیگر بر نخواهی گشت حال تو در کنج دلم انقدر خواهی ماند
تا روزی که دلم از این دنیا وداع کند و تا ان روزی که همه ی عالم بگویند
بیاد عاشقان اسیر خاک